طرحواره ها و نیازهای دوران کودکی (قسمت ۱)
جفری یانگ، بنیانگذار طرحواره درمانی، پنج تکلیف اصلی دوران کودکی را شناسایی کرده است: ارتباط و پذیرش؛ خودمختاری و عملکرد؛ محدودیتهای واقعبینانه؛ خودگردانی درونی و خودابرازگری و خودانگیختگی و تفریح. این حوزهها شامل آنچه یک کودک نیازمند دیگران است، آنچه که نیاز دارند تا برای انجام دادن یاد بگیرد، و نحوۀ مشارکت است. با مراقبت مطلوب، کودک نیز به شکلی مطلوب در تمام پنج حوزه رشد خواهد کرد.
طرحوارهها زمانی ایجاد میشوند که نیازهای دوران کودکی ارضاء نشده باشند.
۱۸ حوزه از طرحوارهها عبارتند از:
رهاشدگی (بیثباتی)، بیاعتمادی/بدرفتاری، محرومیت هیجانی، نقص/شرم، انزوای اجتماعی (بیگانگی)، وابستگی/بیکفایتی، آسیبپذیری (نسبت به ضرر یا بیماری)، خودِ گرفتار (تحول نیافته)، شکست (نسبت به پیشرفت)، استحقاق، بزرگمنشی، خویشتنداری (یا خودانضباطی) ناکافی، اطاعت، ایثار، پذیرشجویی (جلب توجه)، منفیگرایی/بدبینی، بازداری هیجانی، معیارهای سرسختانه (عیبجویی افراطی) و تنبیه.
آنچه باید انجام دهید:
تجارب دوران کودکی خود را در یک مقیاس ۱ تا ۱۰ نمرهگذاری کنید (که در آن ۱ به معنای بدرفتاری و یا غفلت، و ۵ به معنای ارضای متوسط نیازهایتان در مقایسه با دوستانی که با آنها بزرگ شدهاید، و ۱۰ نشاندهندۀ یک محیط حساس و کودکمحور است که در آن نیازهای شما به صورت کامل ارضاء شدهاند). هر یک از این پنج حوزه را درجهبندی کنید: بریدگی و طرد؛ خودگردانی و عملکرد مختل؛ محدودیتهای مختل؛ دیگر جهتمندی؛ و گوش بهزنگی بیش از حد و بازداری. از شریک زندگی خود نیز بخواهید تا همین کار را انجام دهد و سپس نتایج را با هم مقایسه کنید.
شکست در ارضای نیازهای کودکی میتواند با طرحوارههای ناکارآمد مرتبط باشد:
این حوزهها ملاکهایی را برای رشد هیجانی سالم فراهم میکنند. البته هیچکس به عنوان کودک (یا بزرگسال) تمام نیازهایش ارضاء نمیشود. اما ما با تجارب اولیه شکل میگیریم و این بستر هیجانی ماست. نخست، اجازه دهید تا آنچه که به هنگام نادیده گرفتن نیازهای یک کودک به شکلی فاجعهآمیز اتفاق میافتد را بررسی کنیم.
زمینههای هیجانی بینظمی دوران کودکی
متأسفانه هیچ راه گریزی برای فرار از دوران کودکی مشکلساز وجود ندارد. و نکتۀ غمانگیزتر اینکه آسیبهای هیجانی اولیه میتوانند در طول عمر یک فرد باقی بمانند. تردیدی وجود ندارد که بسیاری از افراد زمانی که والدین آنها در دروان کودکی قادر به ارضای نیازهای اساسی آنها نبودهاند در بزرگسالی نیز از مشکلاتی رنج میبرند. این امر میتواند میراث شکنندگی هیجانی و به کارگیری راهحلهایی مانند مصرف مواد اعتیادآور را باقی بگذارد.
ما کار را با یک دید گسترده آغاز میکنیم و به دنبال زمینههای هیجانی عام میگردیم.
آماندا و ویکتور رابطۀ دردسرسازی داشتند. در ابتدا همهچیز به بحث «شیمی» مرتبط بود: «ما دیوانهوار عاشق هم بودیم». آماندا زمانی که کودک بود توسط یکی از همسایهها مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته بود، و زمانی که ۱۴ ساله بود از دوستپسر بزرگتر خود یک بچه داشت. خانوادهاش اصرار کردند که بچه را برای فرزندخواندگی تحویل دهد. بعدها او با ویکتور ازدواج کرد، اما هنگامی که برای تشکیل خانواده و بچهدار شدن اقدام کردند دچار مشکلات جنسی شدند.
آماندا میگوید، «من دربارۀ داشتن فرزند نگرانم، من اولین بچهام را از دست دادم، این کار قلبم را شکست، من نمیتوانم کاری بکنم و فکر میکنم دوباره این اتفاق میافتد و یا ویکتور ناگهان مرا ترک خواهد کرد.
ویکتور نیز مسائل و مشکلاتش را با خود به این رابطه آورد. انتظار برای داشتن مشکلات زیاد در یک رابطۀ جدید امری معمول است. اما اگر مسائل گذشته با حال آمیخته شوند، تقریباً یافتن راهی سالم برای پیشروی غیرممکن است.
آماندا نیاز داشت تا تحت درمان قرار گیرد و به عنوان یک دختر نوجوان به سوگ کودک خود بنشیند. تنها در این موقع است که او میتواند بین آنچه که پس از آن اتفاق افتاده و آنچه اکنون تلاش میکردند تا انجام دهند تفکیک قائل شود. او تحت درمان تروما قرار گرفت تا با افکار و تصاویر مزاحم مقابله کند. به تدریج، این موضوع او را قادر ساخت تا «مکان امنی» را برای یک تجربۀ جنسی متفاوت ایجاد کند.
ویکتور قادر بود تا با یک دوست نزدیک، و در حال حاضر یک پرستار سلامت روان صحبت کند، و از طریق مجلۀ شخصی تجارب دوران کودکی خویش را بازبینی کرد و دریافت که میتواند آنها را پشت سر بگذارد. او اکنون میتواند حمایتی که آماندا در سفر خود برای بهبودی از تروما نیاز دارد را درک کند. این درک متقابل آنها را به هم نزدیکتر کرد.
تأمل کنید: از دوستان، خانواده، و معشوقۀ خود چه انتظاری دارید؟ یک راه برای فکر کردن دربارۀ این موضوع عبارت است از اینکه از خودتان سؤال کنید چه چیزهایی موجب ناکامی و خشم شما در روابط میشوند. همچنین دربارۀ این مسائل برای شریک زندگی خود نیز فکر کنید.
برنامههای زیربنایی
میراث دوران کودکی میتواند ناتوانکننده باشد. اما افراد ممکن است از آن آگاه باشند و یا نباشند.
سندی مورد غفلت واقع شده است. مادر او بعد از یک شب مستی او را باردار شد. او عمدتاً مجرد بود، به استثنای مواقعی که روابط دورهای متلاطم و اغلب خشونتآمیزی داشت. او الکلی بود و بیشتر اوقات غرق در خودش بود و سندی مجبور بود به تنهایی از خودش مراقبت کند. از همان سالهای اولیه او یک پوششی از مقابله را در خود رشد داد، اما با رسیدن به دوران بزرگسالی این مسئله تبدیل به شکافهایی پدیدار میگشتند. او بیپروا بود، و میل به رانندگی با ماشینهای ارتقاء یافته داشت. او گفت «من در زندگی فقط نیاز به هیجان زیاد دارم».
کلی به شدت در مدرسه مورد زورگویی قرار میگرفت چرا که او «متفاوت» بود. او در سن ۱۵ سالگی خانه را ترک کرد و وابسته به مواد مخدر بود، و با کار در صنعت جنسی مخارج خود را تأمین میکرد. بعداً او به یک کمپ ترک اعتیاد شبانهروزی تحت نظر یک سازمان مسیحی به نام چالش نوجوانان رفت و پاک شد. او گفت، «این برنامه واقعاً زندگی مرا نجات داد. این برنامه به من کمک کرد تا مسئولیت زندگیام را بر عهده بگیرم و دیگران را سرزنش نکنم».
در موارد فوق، سندی از تأثیر گذشتهاش آگاه نبود؛ کِلی شروع به درک این موضوع کرد و تدریجاً در حال پذیرش گذشتهاش بود.
تأمل کنید: آیا میتوانید چیزی را شناسایی کنید که در کودکی از دست دادهاید، و آیا این موضوع با مشکلاتی که شما از نوجوانی داشتهاید مرتبط است؟ آیا این موضوع میتواند وارد روابط عاشقانه شود؟ از برخی از دوستانتان که شما را به خوبی میشناسند در این باره سؤال کنید.
شما میتوانید به این موضوع به عنوان یادگیری هیجانی از دوران کودکی نگاه کنید. چه زمینههایی را شما برای خودتان نیرومند شناسایی کردهاید؟